از خواب ورم نموده یک چند
- ببخشید شغل شریفتون؟
+ریدن به این و اون
زندگیم افتاده تو سراشیبی
دوست دارم یه جفت بال داشته باشم ، برم اون بالا مالاها ، اون جایی که ستاره پرنور هست، خوب نگاش کنم ...
بعد برینم بهش بگم گاییدی مارو با این چشمک زدنت. بعد بال بال زنان برگردم تو تختم کپمو بذارم.

اَی زبل

گشت ارشاد اینجا
گشت ارشاد اونجا
گشت ارشاد همه جا

قصه ی ناتمام

از دور که می آمد، چشم راستش خون  بود و چشم چپش اشک.
نزدیک که شد کاغذ مچاله شده ی خیسی دستش بود.
اصلا من را ندید ، شانه ی افتاده اش محکم به من خورد. گفتم آخ ، نشنید گویا.
دستش میلرزید،شانه اش هم.
مرد زغال فروش به او زغال فروخت.
منِ لاشی هم جلو نرفتم.زغالها را گرفت و خودش را سیاه کرد.
بعد هم چهل کلاغ آمدند و او را بردند ..

من اما رفتم قهوه خانه ، چای را با رنگ قرمز نوشیدم ، در کنار مرد زغالی که خودش را با گچ سفید کرده بود و به این فکر میکردم که باید روزها را در انتظار کلاغها باشم.
همین.
و آنگاه که زمان از بیهودگی فریاد زد:
تیک تاک