ینی الان که من با آهنگ ملودی آرش ، جو گیر میرقصم ، هیچ امیدی به خوب شدنم نیس ؟! نگرانم   
یه سری آدمای عن اخلاقی دورِ آدم هستن که متاسفانه میشن دوست نسبتا صمیمیتون ، بعد قسمت تاسف بارش اینه که تو همه ی مهمونی ها حضور دارن و قسمت تاسف بارترش اینه که ازتون در خریدها هم دعوت به عمل میاد . 
وقتی توی مبل نه چندان نرم و رسمی خانه شان فرو رفتم تازه به حرف برادرم رسیدم : " واقعا چی ِ اونجا جذابه که میخوای بری؟" . وقتی که زن از طرز تهیه ی شیرینی اش با مادر حرف میزد و پدر در حال تماشای فوتبال زنان از المپیک میشد من تمام وقت یا زل میزدم به لیوان چایی یا گاهی لبخند تصنعی ام را تحویل زن میدادم و البته گاهی فریادهای پدر از قبیل : "آه ه بزن دیگه - خراب کردی - اوه" ، باعث میشد گردنم کمی از اُریب به حالت مستقیم درآید. قطعا برای من دیدن پرواز مگس ها، هیجان انگیزتر از دیدن صحنه های آن خانه بود.
نمیدانم تا چه عددی را شمردم تا وقتی که صدای " رفع زحمت کنیم دیگه " از پدر بلند شد .
توی ماشین شیشه را پایین کشیده و با صدای فرهاد از ضبط ماشین با باد میرقصیدم . البته موهای کوتاهم رقص میکرد . چشمهای بسته بهترین فرصت است برای تجزیه تحلیل کردنِ شخصیت کتابی که چندروز است وقتم را گرفته .
روز شنبه ام اینگونه بود . با فاکتور گرفتن از کارهای روزمره.
شدم مثل یه چایی سرد که هیشکی میلش رو نداره
شب های رمضان با vampire diaries
امروز هم چشمم آب نخورد
حس پوچی مفرط تمام وجودم را گرفته . واین حس جدید نیست . قضیه از این قرار است که کار مفیدی انجام نمیدهم . البته منظورم از کار مفید ، کار واقعا مفید نیست . من اینروزها کمتر میخندم ، کمتر با دوستانم هستم ، از ۲۴ ساعت روز ۱۷ ساعتش در اتاقم هستم . سریال میبینم ، لواشک میخورم ، کتاب نمیخوانم ، ایکس باکس بازی میکنم ، پیست دوچرخه هم نرفته ام . آدم بیخودی میشوم . حالم از خودم به هم میخورد . گوشی ام زنگ خور نیست مثل قبل . از سارا و راس و حمید و محسن هیچ خبری ندارم . اصلا یادم رفته است ما یه اکیپ اینجوری بودیم . پیوند خورده بودیم . به خودمان میگفتیم از آن ناگسستنی ها ! هیچ گهی نیستیم ولی . هیچ کس از من نمیپرسد چه مرگت است .
گفتم خودم را درست کنم برای همین وقتی دوستم زنگ زد و من را برای عروسی برادرش دعوت کرد گفتم بهانه ی خوبی است برای شروع . تصمیم برای لباس و مدل مو و آرایش شاید حال آدم را خوب کند ، البته فکر کنم رقصیدن هم بی تاثیر نباشد . برای همین الان میخواهم بروم ماسک خیار روی صورتم بگذارم . به مدت ۲۰ دقیقه ! اوپس .
بعد هم قرار است فردا پس فردا بروم با میث عکاسی ، چندتا عکس بگیریم . توی بیابان . بیابان هم بی تاثیر نیست.
پ.ن: این پست هیچیش به هم ربط ندارند ، و به هیچ جای بنده نیست 
نوبت گرفتم برای آرایشگاه ، خیلی دوست دارم بدونم این یکی دیگه قراره چه جوری برینه به موهام
- باز چوب لای چرخت کردن؟
+ نه ایندفه یه جا دیگه کردن

حالا تا بعد

فعلا از بوی لوسیون و عطر پیچیده اتاق لذت میبرم .
---------------------------------------------------------
از حمام که میام مثل کاغذ مچاله شده میرم زیر پتو   
- چی میخوری؟
+ حرص با سس زیاد 
احسان-   آدم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فکر کنه سالمه *

* اینجا بدون من .
چندی است اشکم ، دم مشکم جا خوش کرده
کوکوی دو شب مانده ، اینبار از آنِ تو 
خفایای خاطر